در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد - غزل شماره 152 حافط-

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد - غزل شماره 152 حافط-
0
در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد - عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

در ازل پرتوِ حُسنت ز تجلی دَم زد

عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

 

جلوه‌ای کرد رُخَت دید مَلَک عشق نداشت

عینِ آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

 

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد

برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

 

مدعی خواست که آید به تماشاگَهِ راز

دست غیب آمد و بر سینهٔ نامحرم زد

 

دیگران قرعهٔ قسمت همه بر عیش زدند

دل غمدیدهٔ ما بود که هم بر غم زد

 

جانِ عِلْوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت

دست در حلقهٔ آن زلفِ خَم اندر خَم زد

 

حافظ آن روز طربنامهٔ عشق تو نوشت

که قلم بر سرِ اسبابِ دلِ خُرَّم زد

 

در اَزل پرتو حُسنت ز تجلّی دَم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد

ازَل : زمان بی‌آغاز،برای هرکسی زمان آغازی وجود دارد و همان زمانِ آغاز برای او اَزل می باشد. امّابرای خداوندکه همیشه بوده وهست و خواهدبود زمان ازل همان لحظه ایست که اراده فرمود تابه جلوه درآید البته نه خود خداوند، بلکه بخش ناچیزی اززیبائیهای اومیل به جلوه گری نمود. خداوندمنبع مطلق حُسن وجمال وزیبائیست واین همه لطافت وظرافت وزیبایی که می بینیم تنهابخش ناچیزی ازآن منبع مطلق است که تاب نیاورده ومیل به تجلّی نموده است.
پرتو: روشنایی که ازیک منبع نورانی ظاهرمی شود.
حُسنت: فروغ جمال وآثارزیبائیها
زتجلّی دَم زد: میل به جلوه گری نمود. فروغی ازجمالِ اومشتاق جلوه گری شد. بدیهست اگرخودِ معشوق چنین میلی پیدامی کرد وضعیتِ هستی بگونه ای دیگرکه قابل تصوّرنیست رقم می خورد.
معنی بیت: آن روز یا آن لحظه ای که نوری ازجمال توقصدظهورکرد وخواست به تجلّی درآید همان لحظه به موازاتِ تشعش ِفروغی از زیبائی های تو،ناگهان عشق پدیدارشد وعالم هستی رابه آتش کشید ودیگرگون ساخت.
امّا چگونه‌ عالم هستی به آتش کشیده شد؟
عشق که متولّدشد هستی ره ورسم دگری پیداکرد.مخلوقات شامل ملائک وفرشتگان تنهابه طریق عبادت زاهدانه اظهار بندگی می کردند امّا باپیدایش عشق همه چیزازروال معمول خارج شد. جاذبه ی خم ابرو طاق محراب عبادت فرو ریخت ومستی عشق گردن تقوارابرشکست.
باظهورعشق شور واشتیاق جای ادلّه وبُرهان راگرفت وازعشقبازی تفسیرتازه ای از عبادت وبندگی مطرح شد. سجّاده ها به رنگ ارغوانی ِ شرابِ محبّت مزیّن شدندو گدایی رُشکِ سلطانی گشت ودرویش وسلطان برابرهم نشستند. هرکس باعشق مرگ رادر آغوش کشید زنده ی جاوید شد ودلدادگان در دریای بیکرانه ی عشق غرقه گشتتند و به آب آلوده نگشتند. اسیران عشق ازهردو جهان آزاد وازهشت خُلد مستغنی شدند وتفاوتهای خانقاه وخرابات ومسجد ومیخانه به یکباره رنگ باختند.....
سلطان اَزل گنج ِغم عشق به ماداد
تاروی دراین منزل ویرانه نهادیم
جلوه‌ای کرد رُخت دید مَلک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد

جلوه ای کرد: رخ نمود، نمایان شد
غیرت: رشک،حسد،حمیّت وتعصّب داشتن. امّا باتوجّه به "عین آتش شد" دراینجا رساننده ی معنای نوعی خشم نیزهست.
معنی بیت: رُخسارتو یک لحظه ازپس پرده بدرآمد ونمایان گشت ملایک که از عشق ودرک زیبائی بی بهره هستند منقلب وبیتاب وبیقرار نشدند رُخسارتو ازبی ذوقیِ ملایک، ازروی خشم وغیرت برافروخت وتنوردل آدمی را که قابلیّتِ درک زیبایی را داشت شعله ورساخت تا توانسته باشد عاشقی کند وعشقی به شایستگی جلوه ی آن جمال رقم زند.
فرشته عشق نداندکه چیست ای ساقی
بخواه جام گلابی به خاک آدم ریز
عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد

عقل وعشق ازهمان آغاز پیدایش،در مقابل یکدیگر قرار گرفته وتااین زمان هرگز،آب این دو به یک جوی نرفته است. چراکه بنیادِ عقل برستون های منطق،مصلحت،بُرهان وگرفتن وحفظ کردن بنانهاده شده وذاتِ عشق برخلافِ عقل،به شور، اشتیاق، دلدادگی ،دیوانگی و بخشش وایثاراستواراست. عقل نمی تواند شکستنِ هر آنچه شکستنیست وبه قربانگاه بُردنِ هرآنچه که فدا کردنیست رادرک کند و رفتارعاشقانه راتجزیه وتحلیل کرده وبفهمد. عقل ازنظراندیشمندان وعارفان، جایگاههای متفاوت ومتناقضی دارد. حافظ دربسیاری اوقات عقل راباشیطان دریک جایگاه قرارداده وآن رامانعی برای رسیدن به سرمنزل مقصود می داند.
هشدار که گر وَسوسه ی عقل کنی گوش
آدم صفت از روضه رضوان به در آیی
چراغ افروزد: روشنگری وراهنمایی کند
معنی بیت: عقل که شاهد جلوه ی معشوق اَزلی وشعله ورشدنِ دلِ آدمی به آتش عشق بود وچیزی ازاین اتّفاق بزرگ نمی فهمید بی تابی وبیقراری آدمی رامی دید ومی خواست آدمی رابامنطق واستدلال آرام سازد وراهنمایی کند. همان غیرتی که ازبی ذوقی ملایک به جوش آمده بود دوباره، اینبارازکج فهمی عقل برافروخته شدزبانه ای کشید ونظام تمام هستی رابه هم ریخت تاازآن پس چرخ فلک برمدارو محورعشق بچرخد. ازهمانجا بود که عقل مصلحت اندیش به حاشیه رانده شد تاآنجا که درولایت عشق هیچکاره هم نیست.
مارازمنع عقل مترسان ومی بیار
کان شحنه درولایت ماهیچ کاره نیست
مدّعی خواست که آید به تماشاگهِ راز
دست غیب آمد و بر سینه ی نامحرم زد

"مدّعی": کسی که ادّعایی دارد. امّا درنظرگاه حافظ کسیست که ادّعا به داشتن چیزی می کند که ندارد.
تماشاگه راز: دراینجا همان جائیست که جمال معشوق حقیقی میل به جلوه گری کرد، دل آدم مُشتعل شد وملایک وفرشتگان به اتّفاق عقل مصلحت بین، به حاشیه رانده شدند. "مدّعی" دراینجا می تواند ملایک بی ذوق، شیطان مغرور،عقل محافظه کار وسایر موجوداتی باشد که ادّعای بندگیِ مخلصانه داشتند ولی عشق رابرنمی تابیدند وآرامش دربهشت وبرخورداری ازرفاه ونعمت رابرعشق ترجیح می دادند.
معنی بیت: درآن لحظه ی باشکوه که پرتوحُسن معشوق به تجلّی درآمد بسیاری ادّعای ارادت وبندگی کردند امّا معشوق، مشتاقِ شور واشتیاق آدم برای عشقبازی شد وجزآدم،دیگران رااز دایره ی تماشاگهِ رازبیرون کرد.
سایه ی معشوق اگرافتادبر عاشق چه شد
مابه اومحتاج بودیم اوبه مامشتاق بود.
دیگران قرعه ی قسمت همه برعیش زدند
دل غمدیده ی ما بود که هم برغم زد

منظور از"دیگران" همان مدّعیان ِبی ذوق ورفاه طلبانی هستند که دربیت قبل ازحضور درتماشاگه رازمحروم شده وبه بیرون رانده شدند.
معنی بیت: به غیرازآدم، دیگران مصلحت اندیشی پیشه کرده وماندن دربهشت وبرخورداری ازنعمت ورفاه وآرامش رادراِذای عبادت زاهدانه، رابرگزیدند امّا دل غمدیده ی آدم بی باکانه ازغم واندوه وسختی طریق عشق نهراسید وبااینکه می دانست عشق غم ودردِ توانسوزی دارد عشق راانتخاب کرد.
البته دراینجا منظوراز"غم" غم زندگانی وروزگارنیست بلکه غم عشق است واندوه هجران، که خود مایه ی نشاط وطرب است.
ناصحم گفت که جزغم چه هنردارد عشق؟
برو ای ناصح عاقل هنری بهترازاین
جانِ عُلوی هوسِ چاهِ زنخدان تو داشت
دست در حلقه ی آن زلف ِخم اندر خم زد

عُ یا عِلوی: مربوط به بالایی، آسمانی، ملکوتی ،منظورهمان روحیست که خداوند درکالبدِ آدمی دمیده است.
چاه زنخدان: گودی چانه که به چاه زنخدان معروف است.
معنی بیت: روح وجان ملکوتی ما آدمیان، ازابتدای خلقت ، درزندان جسم بیقرار وبی تاب بود ومیل بازگشت به مبداءِ خود( خداوند) داشت تااینکه درآن تماشاگه راز،باتجلّیِ حُسن معشوق، شیدای جادوی زنخدان توشد وبی تابانه چنگِ طلب برآن زلف پرچین وشکن کرد وعاشقی گُزید وزندانی شدن درچاه زنخدان تورا بر زندگانیِ بی درد ترجیح داد.
ای دل اگرازچاه زنخدان بدرآیی
هرجاکه روی زودپشیمان بدرآیی
حافظ آن روز طربنامه ی عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرّم زد

طرب: شادی
حافظ خوش ذوق دراینجا واژه ی"طربنامه" راغنی سازی کرده وبه معنای آن ژرفا بخشیده است.به عبارتی معنای اساسنامه وامیدنامه را نیزگرفته است. ضمن آنکه باانتخاب هوشمندانه ی این واژه، این مطلب رابه مخاطبین رسانیده که خودِ عشق گرچه به ظاهرغم فزا ودردآلود است امّاهمین غم عشق، درنگاه عاشقانه، شادی آفرین وشورانگیز است ودست آخراینکه منظور از"طربنامه" غزلیّات واشعارنغزی همچون این غزل است که سروده است.
قلم زدن: چشم پوشی وصرفنظرکردن
معنی بیت: حافظ آن روز که طریق عشق رابرگُزید می دانست که این طریق طریقی پرآشوب وخطرناک است همان روزازعیش ورفاه وخوشی(نعمتِ آرامش ورفاه دربهشت که ملایک نتوانستند ازآن بگذرند) ازآن چشم پوشی کرد واقدام به نوشتن اساسنامه ی عشقبازی کرد ودیوان گهرباری راخَلق کرد که درحُکم توضیح احکام عاشقیست. اساسنامه ای که خود شادی زا وطرب انگیزاست. امیدنامه ای که برای عاشقان راهگشا وامیدآفرین است.
مُلکتِ عاشقیّ وگنج طَرب
هرچه دارم به یُمن همّتِ اوست.

رای خود درباره این پست انتخاب کنید
  • icon
  • icon
    نظرات
      arrow